ایزی از مه میترسد؛ از سایه، از عنکبوت، حتی از دوستی با دیگران! ولی دوست عروسکی او، راسو، هرگز نمیترسد. هر وقت راسو همراه ایزی است، ایزی میتواند بر ترسهایش غلبه کند... تا این که راسو گم میشود! ایزی اگر بخواهد راسو را پیدا کند، باید خودش به تنهایی این کار را بکند.