کتاب شفق.
%10
73,000
65,700تومانءء
توضیحات :
چرا در رو قفل کردی؟
باخونسردی بی سابقه ای شروع به گشودن دکمه های پیراهنش کرد . حس کرد الان است که ازوحشت پس بیفتد . با صدای لرزانی که ترس در آن موج میزد گفت :
- چرا داری دکمه های لباست روباز میکنی ؟
کیان که پیراهنش را درآورد به سمت کمد لباس رفت .
- میخوام لباسمو عوض کنم . ازنظر تو اشکالی داره ؟
- مگه نمیخوای بری خونه ؟
- نه قراره امشب اینجا پیشت بمونم .
پیراهن و کتی را روی چوب لباسی آویزان و درکمد قرار داد .شلوار راحتی اش را روی شانه های عریانش گذاشت و مشغول درآوردن شلوارش شد . این نخستین بار بود که مقابل او لباس عوض می کرد . پشتش را به شفق کرد وشلوارش را پوشید اما بلوز راحتی برتن نکرد و بعد به سمت تخت رفت وخودش را روی آن رها ساخت . شفق برگشت و باالتماس به اوچشم دوخت .
- چرا اینطوری رفتار میکنی ؟!خواهش میکنم در رو بازکن !
چینی به پیشانی اش داد وبا بدجنسی گفت :
- چطوری رفتار میکنم ؟ اینکه میخووام شب تو خونه ی خودم وپیش زنم بخوابم عجیبه؟