کتاب عاصی (مرجان 2).
ناموجود
توضیحات :
در اتومبیل را بست… به زور بست… دستش درد میکرد. صدای زنگ گوشی اش قطع نمیشد… نفس زنان نگاهی به صفحهی گوشیاش انداخت و پرتش کرد توی صندلی کناری … زیر آوارحس پس زده شدن… حس خواسته نشدن و حقارت، له شده بود و نفسش به سختی بالا میآمد خشم و بغض و نفرت، فکر و حواسش را پاره پوره و آشفته کرده بود… آشوب درونش منبع اعتماد به نفسش را ترکانده بود و حس انتقام و نفرت از نوک انگشتان پا تا نوک موهای سرش را پر کرده بود. اینطور بیاعتبارشدن پیش آدمهایی که تا ساعتی پیش رفقایش بودند، او را متلاشی میکرد. دلش میخواست مثل سکانسی از یک فیلم سینمایی؛ در داشبورد را باز کند…. کلت خوش دست روسیاش را بردارد. لوله را زیر گلویش بگذارد و… “پااق”